ادامه مطلب
از علم حركت يا ديناميك
جهان تا قبل از سال 1664م از علم «ديناميك» كه به نام علم «حركت» هم ناميده ميشود، هيچ چيز نميدانست و در این سال بود كه «نيوتن» با مشاهدهء سقوط يك سيب از درخت مجاورش بر روي زمين، متوجّه اين حقيقت گرديد. البته آنچه او را در اين امر به تأمّل و تفکّر واداشت نفس سقوط سيب نبود بلكه تأمّل در عاملي بود كه منجر به سقوط سيب از درخت و يا سقوط يك شيء ديگر از يك نقطهء بالا به نقطهء پايين ميگردد. در اين دوران بود كه «نيوتن» باپژوهشهاي پيوستهء خود سعي كرد به اين پرسش كه جاذبهء زمين براي اجسام چه حدّ و مرزي خواهد داشت، پاسخ روشني بيابد. او غرق در اين انديشه نيز گرديد كه آيا زمين مهتاب را هم به سوي خود ميكشاند؟ و اگر چنين باشد، آيا اين عمليّه داراي حساب و كتاب دقيقي است يا خير؟. «نيوتن» سرگرم اين بررسيها گرديد تا سرانجام به قوانين اساسي و مهمي در علم «حركت» و خصوصاً حركت اجسام، اوزان و عكسالعملهاي آنها دست يافت.
در اوايل قرن بيستم، «انشتين» دانشمند ديگر اين علم ظهور كرد و پارهيي از تعديلات را بر تئوریهاي «نيوتن» وارد ساخته و از عصارهء اين نظريات، تئوري «نسبيت» را استخراج كرد. تئوريي كه دانشمندان آن را سرآغاز عصر جديدي در تطوّر فكر فلسفي نيز ميدانند.
تئوري «نسبيّت» انشتين تا حد زيادي، يك تئوري پيچيدهيي است كه براي اثبات خود نظريات و معادلات رياضي را به كار ميگيرد. به هر حال از نتايج اين تئوري يكي هم اين است كه حوادث و رويدادهايي كه در يك مكان واحد روي ميدهند، ميتوانند به كسي كه مقيم اين مكان است، به طور بسيار سادهيي اين امكان را بدهند كه او اين حوادث را در جدول ترتيب زماني زمانهاي گذشته، حال و آينده قرار بدهد. اما اگر اين حوادث در مكانهاي متعدد دور از يكديگر رونما شوند، چسان ميتوانيم به ترتيب و تعاقب زماني آنها حكم كنيم؟
مثلاً اگر دانشمندي خسوف ماه را در ساعت يازده مشاهده نمايد، معني آن اين است كه ماه در اين ساعت معين خسوف نكرده، بلكه قبل از مدتي كه نور در مسير رسيدن از كرهء ماه به زمين، آن مدت را سپري كرده، خسوف كرده است. در عين حال اگر فرض كنيم كه دانشمند ديگري خسوف ماه را از سيارهء ديگري غير از سيارهء ما زير ترصد خويش دارد، بدون شك اين دانشمند، پديدهء خسوف ماه را در لحظهء متفاوت ديگري خواهد ديد؛ لحظهيي كه بالحظات مشاهدهء دانشمند روي زمين به اندازهء تفاوت دوري ميان آن سياره و مهتاب و دوري ميان زمين و مهتاب، تفاوت و اختلاف زماني دارد، چه روشن است كه زمان ميان سيارهء ماه و زمين و سيارهء مثلاً مريخ و زمين، زمان واحد و يكساني نيست. پس به اين ترتيب روشن ميشود كه زمان «مطلق» اصلاً وجود خارجي ندارد، بلكه زمان يك پديدهء «نسبي» است.
همين طور ميتوانيم بگوييم كه تعيين مسافت و فاصلهء ميان دو نقطهء معين بر روي زمين، ممكن است يك حقيقت مطلق باشد كه براي ساكنان زمين اتفاق نظر پيرامون آن ساده تلقي شود، اما اگر به فاصلهء ميان دو سياره ديگري كه هر كدام از آنها ميليونها مايل از يكديگر دور اند فكر كنيم، آيا ميتوانيم بگوييم كه معني دوري ميان آن دو سياره دقيقاً چيست؟ آيا ميتوانيم فرض كنيم كه ساكنان زمين و يك سيّارهء ديگر، بر مقدار زماني فاصلهء ميان آن دو سيّاره با هم اتفاق نظر خواهند داشت؟ قطعاً خير! پس بنابراين عناصر «زمان»، «كتله» و «مسافت» همه اشيايي اند نسبي و اگر واضح تر بگوييم ميتوانيم فاصلهء ميان هرات و كابل را مثال بزنيم. اگر يكنفر اين فاصله را با موتر برود، شايد در شرايط عادي آن را در عرض ده ساعت يا بيشتر از آن بپيمايد، ولي اگر در كنار آن شخص ديگري به پيمودن اين فاصله با اسب عادت داشته باشد و يك ماه و دو ماه را در اين سفر پيموده باشد، از شنيدن سفر ده ساعتهء مسافر ديگر تعجب خواهد كرد و خواهد گفت چه قدر اين موتر سريع السّير است؟! اما شخص سومي را در نظر گيريد كه اين فاصله را هميشه با طياره پيموده است، پس اگر به او بگوييم كه پيمودن اين فاصله با موتر ده ساعت وقت را در بر ميگيرد، بدون ترديد خواهد گفت كه اين موتر چه قدر بطي السّير و كند رفتار است؟! به اين ترتيب فاصله يي را كه يك انسان سريع مي پندارد، انسان ديگري در عين زمان آن را كند ميشمارد. دليل اين امر چيزي غير از اين نيست كه هر كدام از اين سه مسافر فاصله ها را به سرعت معينهيي كه در ذهنشان به آن خو كرده اند، نسبت دادهاند.
حتي ما بعضي از اوقات احساس ميكنيم كه وقت به كندي سپري ميشود. باز در اوقاتي ديگر شايد احساس كنيم كه زمان به سرعت ميگذرد؛ اين نيست مگر به تبع حالتهايي عيني كه ما در دو وضعيت فوق داريم. در واقع همين حالتهاست كه از نظر ما بر پديدهء زمان تأثير ميگذارد.
اما به طور قطع قرآن كريم اولين كتابي است كه اساس «نسبيّت» را مطرح كرده است؛ جايي كه در آيهء 5 سورهء سجده ميگويد:
]يُدَبِّرُ الأَمْرَ مِنْ السَّمَاءِ إِلَى الأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ[
«خداوند امر عالَم را (به نظام احسن و اكمل) از آسمان تا زمين تدبير ميكند، سپس روزي كه به (حساب و نسبت به شما بندگان) مقدارش هزار سال است، باز (ارواح) را به سوي خود بالا ميبرد»
و نيز در آيهء 4 سورهء معارج ميگويد:
]تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ[
«فرشتگان و جبريل به سوي عرش خدا بالا روند، در روزي كه مدت آن پنجاه هزار سال است»
و در آيهء 17 سورهء مزمل ميگويد:
]فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيباً[
«پس اگر كافر شويد، باز چه گونه از عذاب حق نجات يابيد در روزي كه كودك را پير ميسازد»
و در آيهء 47 سورهء حج ميگويد:
]وَإِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ[
«همانا يك روز (در قيامت) نزد خدا چون هزار سال به حساب شماست»
به روشني ملاحظه ميكنيم كه قرآن كريم بر اصل «نسبيّت زمان» تأكيد نهاده است.
هرچند نميتوان گفت كه آنچه تا كنون علم در ميدان «نسبيّت» به آن دسترسي پيدا نموده است، به طور مطلق عين تفسير آيات مباركهء فوق ميباشد اما رهآورد علم در اين زمينه، يقيناً در راستاي تفسير آيات قرآني است.
«انشتين» نيز در نتيجهگيریهاي خود به عين نتايجي رسيده كه قرآن كريم مطرح نموده است. او عقيده دارد كه «زمان» داراي حقيقت منفرد و مستقلي نيست بلكه زمان از خواص ماده ميباشد. بر اساس نظريّهء انشتين، كائنات داراي چهار بُعد است كه او اين بُعد چهارم، يعني «زمان » را به سه بُعد قبلي «طول، عرض و ارتفاع» مي افزايد؛ زيرا فضاي داراي ابعاد سه گانه چيزي است كه ما در لحظهء معيني وجود آن را تصور مينماييم ولي هرچند در اين لحظهء معين، «زمان» شامل اين مجموعه نميشود، اما چون این لحظات توالي و تعاقب پيدا كنند و به لحظهء قبلي اضافه شوند در اينجاست كه هر لحظه داراي فضاي جديدي ميگردد كه باز به نوبهء خود داراي ابعاد سه گانهء خاص خودش ميباشد. و از همين جاست كه بُعد چهارمي به وجود ميآيد كه اين بعد چهارم، عامل «زمان» است. انشتين ميگويد: كه پيدرپي آمدن حوادث از نقطهء نظر زماني مورد اتفاق نيست و يك مسألهء اختلافي ميباشد. مثلاً جنگ ناپلئون در سال 1914 قبل از جنگ آن در سال 1929 واقع شده است، اما اين ترتيب زماني تنها نسبت به ساكنان زمين معني دار است و شايد نسبت به غير ساكنان زمين، قضيه كاملاً برعكس باشد. بنابراين ديدگاه، كائنات (مكاني ـ زماني) مجموعهء آن چيزهايي است كه بوده، هست و وجود آن استمرار خواهد داشت. اين كائنات، شبيه ترين چيز به كتاب و يا لوحي است كه در آن حوادث گذشته و هم حوادث آينده تدوين شده باشد. پس نقش «زمان» در اين ميان نقشي مستقل و منفرد نيست.
مظاهر اعجاز در اثبات علمي تئوري معاد
انشتين در روشنايي ثبوت اين حقيقت كه هر سخن، هر حركت و هر گونه فعاليتي در امواج فضا براي هميشه به ثبت ميرسد، از تدوين حوادث بر لوحهء كائنات سخن گفته است.
اما آيا اين مقولهء انشتين ميتواند به پايهء آن حقيقتي برسد كه قرآن كريم هزاروچهار صد سال قبل از آن در اين رابطه مطرح نموده است؟
قرآن كريم به طور قاطع ميگويد كه هر انسان داراي سجل «پرونده» خاصّي ميباشد كه اعمال آن در آن سجل به ثبت ميرسد و او خود اين سجل را در روز قيامت به دست خواهد گرفت و آن را خواهد خواند. اين همان متن آيات 13 و 14 از سورهء إسراء است:
]وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً، اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً[
«ما مقدرات و نتيجهء اعمال نيك و بد هر انسان را طوق گردن او ساختيم و روز قيامت كتاب اعمال او را بيرون آوريم، در حالي كه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آن را به يك بار ملاحظه نمايد. بخوان نامهء اعمال خود را، امروز نفست بر خودت براي حسابگري بسنده و كافي است»
همچنين آيهء 49 سورهء كهف ميگويد:
]وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلا كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً[
«و در آن روز كتاب اعمال نيك و بد خلق را پيش نهند و اهل عصيان را از آنچه در نامهء اعمال آنهاست هراسان بيني در حالي كه با خود گويند: واي بر ما! اين چه گونه كتابي است كه اعمال كوچك و بزرگ ما را سر مويي فرو نگذاشته جز آنکه همه را در شمار آورده است. و از آن كتاب، همه اعمال خود را حاضر بينند و خداوند به هيچ كس ستم نخواهد كرد»
شايد اين مقدمه فتح باب خوبي باشد براي اينکه اصل اثبات علمي تئوري معاد در قرآن را كه وارد حوزهء علوم جديد گرديده است و يكي از مباحثي است كه جلوههاي نويني از اعجاز علمي قرآن كريم را به نمايش ميگذارد، در اينجا باز نماييم:
1ـ از لاشعور انسان:
ايمان به «آخرت» و محاسبهء اعمال دنيوي انسان در دنياي ديگر، يكي از اعتقادات حقهء ديني ميباشد. در گذشته اين اعتقاد براي اثبات عقلي و علمي خويش، بيشتر به حوزهء استدلال كلامي و فلسفي متكي بود اما هم اكنون، علوم تجربي و دانشهاي نوين نيز به ميدان آمدهاند تا بر حقانيت و ثبوت اين اعتقاد، گواهد بدهند.
آري؛ علوم جديد به ميدان آمدهاند تا بگويند كه تمام ابعاد وجود انسان، يعني «نيّت، سخن، و عمل» وي، همه به طور هميشه و بي هيچ درنگي، محفوظ و مسجّل باقي ميمانند و از نظر علمي اين امر ممكن است كه تمام سخنان يا افعال انسان، در هر زمان و شرايطي، مجدداً بازگرداني و ارائه گردند يعني درست همان چيزي كه قرآن كريم در مقام ارائهء اصل اعتقادي جهان «آخرت» مطرح ميكند.
اينك براي روشنتر شدن اين قضيه، به مستنداتي از علم جديد مراجعه نموده و ابتدا از «نيّت» و افكار انسان آغاز ميكنيم.
انسان؛ هر انساني، در معرض هجوم افكار، نيتها و تخيلات فراواني قرار دارد. افكار و تخيلاتي كه چه بسا آنها را بسيار زود به دست فراموشي ميسپاريم و گمان ميكنيم كه براي هميشه به پايان رسيده اند و ديگر در حوزهء انديشه و تفکّر ما وجود ندارند. اما اين خود ما هستيم كه پس از مدت زماني اندك يا طولاني، مجدداً آن افكار فراموششده را يا در خواب ميبينيم و يا هم در حالتهاي خاصي، چون حالت «جنون» يا «هستريا» از آنها سخن ميگوييم، بي آنکه چيزي از آنچه را كه گفتهايم، درك نماييم. اين وقايع به طور قطع به اثبات ميرسانند كه عقل يا حافظه، تمام آن چيزي نيست كه در حوزهء شعور و احساس ما وارده شده است، بلكه در اينجا حقايق و ابعاد ديگري نيز وجود دارند كه ما آنها را درك نميكنيم اما آنها داراي حقيقت مستقل و كيان وجودي خاص خود ميباشند.
تجارب علمي نشان داده است كه تمام افكار و خاطرات ذهني ما به شكل كامل خود حفظ و نگه داري ميشوند و ما هرگز و براي ابد، قادر به محو و نابودسازي آنها نيستم. اين تجارب همچنان به اثبات رساندهاند كه شخصيت انساني فقط به چيزي كه ما آن را «شعور» ميناميم، منحصر نيست بلكه در اينجا بخشهاي ديگري از شخصيت انساني نيز وجود دارد كه در وراي شعور ما باقي ميماند كه «فرويد» روانشناس معروف امريكايي اين بخشهاي پنهان از شخصيت انساني را «ماتحت الشعور» يا «لاشعور» ناميده است.
بلي؛ بخشهاي پنهاني شخصيت ما يا همان «لاشعور» جنبهء بزرگ و حتي بزرگتر شخصيت ما را ميسازند كه اگر بخواهيم بزرگي آن را با ارائه مثالي روشن سازيم بايد بگوييم كه شخصيت انسان شبيه كوهي است كه در عمق اوقيانوس قرار داشته و هشت قسمت آن زير آب، و فقط يك قسمت از آن در بيرون آب و در معرض ديد ما ميباشد. تمام ابعاد پيداي شخصيت ما در همين يك قسمت تمثيل ميشوند، در حالي كه هشت قسمت پنهان در اعماق آب، همان «تحت الشعور» ما است كه همهء افكار و نيتهاي ما در آن ثبت و نگه داري ميشود.
«فرويد» در كنفراس سي و يكم خود ميگويد:
«بي شك قوانين منطق، بلكه حتي اصول اضداد نيز نميتوانند جلو كار «لاشعور» يا «ID» را بگيرند، پس افكار و آرزوهاي متناقض پهلو به پهلوي يكديگر در لاشعور وجود دارند بي آنکه يكي از اين افكار بتواند نقيض خود را از ميان بردارد. هيچ چيز در لاشعور موجود نيست كه بتوان آن را نشانهيي براي رد اين متناقضات به حساب آورد. حقيقت اين است كه ما متحير ميشويم آنگاه كه مشاهده ميكنيم پديدهء «لاشعور» رأي فلاسفهء ما را كه به انجام يافتن تمام افعال عقلي شعوري ما در زمان معيني قايل اند ابطال ميكند. من ميخواهم بگويم كه برخلاف نظر آنان هيچ چيز در لا شعور موجود نيست كه با فكر زماني انطباق داشته باشد و هيچ رمز و علامتي در لاشعور براي گذشت و جريان زمان وجود ندارد. و اين يك حقيقت حيرتآور است. فلاسفهء ما كوشش نكردهاند كه در مورد يك حقيقت بينديشند و آن اين است كه گذشت زمان هيچ تغييري را در عمل ذهني ما ايجاد نميكند و افكار و انگيزههاي حبسشده در لاشعور ما، هرگز و بي هيچ ترديدي از آن بيرون نميشوند و حتي تأمّلات خياليي كه در لاشعور ما دفن گرديدهاند، در واقعيت امر ازلي بوده پس از گذشت دهها سال چنان محفوظ و مصون باقي ميمانند كه گويي همين ديروز رونما گرديده باشند».
البته آنچه فرويد در اين رابطه ميگويد، امروزه عموماً مورد اتفاق نظر دانشمندان علم روانشناسي نيز ميباشد. معني تئوري فوق الذكر اين است كه هر آنچه از خير و شر كه بر خاطر انسان ميگذرد و بي درنگ بر صفحهء لاشعور وي نقش ميشود براي ابد از بين نميرود و تغيير زمان و دگرگوني حوادث در آن هيچگونه تأثيري نميگذارد. در عين حال و از سوي ديگر، اين عمليّه به رغم ارادهء انساني انجام ميگيرد. يعني اينکه انسان چه بخواهد و چه نخواهد، چه خوش باشد و چه نباشد، لاشعور تمام افكار، نيّتها و تخيّلات ذهني وي را ثبت مينمايد.
ليكن «فرويد» و دانشمندان ديگر ماديي همچون او، هر گز نتوانستهاند اسباب و عللي را كه در پشت سر اين عمليه پنهان گرديدهاند، در ك نمايند. «فرويد» و امثال وي نميدانند كه عمليهء فوقالذكر، يعني ثبت اتوماتيكي وقايع در لاشعور، چه خدمتي به كارگاه هستي مينمايد؟
و از همين جاست كه ميبينيم، «فرويد» از مشاهدهء تجربي اين عمليه سخت متحيّر گرديده و فلاسفه را در اين ميدان به تفکّر و تأمّل فرا خوانده است!
اما اگرپاسخ به اين سؤال براي فرويد و ديگراني كه اعتقادات منظم ديني ندارند مشكل باشد كه يقيناً چنين است، براي فلاسفه و دانشمندان مسلمان و حتي مؤمناني كه بهرهء چنداني هم از علم و دانش نداشته باشند، پاسخ چنين پرسشهايي بسيار ساده است. چه ايمان به «تئوري آخرت» اين سؤالات را از قبل براي آنها حل كرده است. بنابراين اگر ما واقعيت ثبت افكار در لاشعور را به نظريّهء «آخرت» پيوند بزنيم، به سرعت ميتوانيم به حقيقت آن دست يابيم.
تئوري ثبت در لاشعور، با تمام صراحت بر امكان وجود سجلّ كامل و جامعي از اعمال و نيات انسان تأكيد ميگذارد. سجل و سوانحي كه او خود در زمان آغاز زندگي اخروي خويش، آن را خواهد خواند و بر تمام اعمال و افكار شعوري و لاشعوري خود گواه و شاهد خواهد بود.
اكنون در روشنايي بحثي كه گذشت، شما را دعوت ميكنيم به تأمّل در آيهء مباركهء 16 سورهء «ق» كه پروردگار متعال در آن ميفرمايد:
]وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ[
«و به تحقيق كه ما انسان را آفريديم و ميدانيم آنچه نفسش به او وسوسه مينمايد (لاشعور) و ما نزديكتريم به او از رگ گردن»
نظرات شما عزیزان: