ادامه مطلب
تـــــــــــــقويم انـــــــــــسان
دكتور «الكسيس كارل» ميگويد: «انسان آنگونه كه ما باور داريم فقط روح و جسم نيست و اگر به واقعيت امر نظر كنيم، روح و جسم را روشهاي نگرشي ما پديد آوردهاند. حقيقت اين است كه انسان به علاوهء روح و جسم، شعور نيز هست، بافتها و سيّالهاي عضوي هم هست. چنانکه اين انسان در آنِ واحد، در گذار زمان و مكان نيز امتداد پيدا كرده و ابعاد سهگانهء مكاني كتله «طول، عرض و ارتفاع» را پر ميكند، همانسان كه بُعد چهارم كتله؛ يعني «زمان» را نيز در بر ميگيرد. اما با اين وجود، ابعاد چهارگانهء فوق هرگز نميتوانند تمام عرصهء هستي و موجوديت انسان را درنوردند؛ زيرا همان طوري كه شعور در مادهء مغزي انسان موجود است، در خارج از چهارچوب اين ماده نيز وجود دارد. پس بنابراين، انسان پيچيدهتر از آن است كه ما بتوانيم آن را در يك مجموعه گردآورده و در يك كادر معيّن تعريف كنيم و لذا هيچ راهي فرا روي بررسیهاي همه جانبهء ما پيرامون «انسان» وجود ندارد تا آنگاه كه ما او را به بخشهاي مختلف تحليل و تجزيه نكنيم. آنگاه است كه ما از هر زاويهيي كه به سوي اين انسان بنگريم، وي را در نيكوترين ساختاري ميبينيم كه يك موجود زنده ميتواند در آن ساختار عرض اندام كند.
قرآن كريم در آيهء 4 سورهء تين ميگويد:
]لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ[
«همانا ما انسان را در نيكوترين ساختار آفريديم»
اين آيه در عصر و زماني نازل گرديده است كه از پيشرفتهاي علمي هنوز خبري نبود تا بشر در روشنايي آن بتواند بفهمد كه اين آيه چه قدر وسعت عظمت و معني دارد. و هرچند مفسران متقدم و متأخر هر كدام در تفسير عظمت اين آيهء كريمه فرازهايي را پيموده اند، ليكن انكشافات علمي عصر حاضر ميدان وسيعتري را در اين عرصه گشوده است.
در ارتباط با وسعت و عظمت علمي فقط همين آيهء كريمه، علّامه صلاحالدين سلجوقي، كتابي به عظمت كتاب «تقويم انسان» را نگاشته است. علّامه در اين كتاب قلمروهاي پردرخششي از «تقويم انسان» را درنورديده، ولي با آن هم در نهايت با همه قلمفرسايیها و فراز پيماييها، سرانجام كميت خود را از جولان بيشتر در اين ميدان لنگ يافته و از سر عجز چنين ميگويد: «واقعاً انسان و افسانهء انسان اگر بساط آن پهن ميشود، مشكل است كه انسان بتواند از آن گليم برآيد. همه نويسندگان در اين باره فكر نمودند و سعي همه مشكور است و ما هم اگر چيزي ميگوييم، از خوشهچيني خرمن ايشان است. و اين زينهيي است كه هر كس در آن خشت و يا پلهيي افزوده و به قدر استعداد و مقدرت خود اين زينه را برافراشته است».
اما اگر استاد سلجوقي كه خوشهچين خرمن دين است، در اين نردبان پلهيي را فزوده و كتاب «تقويم انسان» را مينويسد، دانشمندي همچون پروفيسر «الكسيس كاريل» مخترع قلب مصنوعي و برندهء دو جايزهء «نوبل» تا ميرود كه در این عرصه افقي را بگشايد، با همه تك و دوهايي كه انجام ميدهد، سرانجام درميماند. كتاب «انسان موجود ناشناخته»؛ بازتابي از اين عجز و درماندگي اوست. همين طور اگر هزاران دانشمند ديگر، هزاران كتاب ديگر را پيرامون اين «اعجوبهء خلقت» و يا به تعبير علّامه سلجوقي «بندهء خدا و خواجهء طبيعت» نوشتهاند يا بنويسند، باز هم ذرّه يي از خروار و قطره يي از ابحار را پيمودهاند، چه به تعبير رساي حضرت علي كرّم الله وجهه، انسان همان «عالم اكبر» پروردگار است، و همهء هستي «عالم اصغر»:
«أً تَزعمُ انك جرم صغير ـ و فيك إنطوي العالم الاكبر»
ما هم البته در اينجا خيال آن نداريم كه خود را به اين اقيانوس درافگنيم، پس فقط جلوه يي از جلوههاي اعجاز علمي آيهء فوق را در روشنايي علم جديد به تماشا خواهيم نشست و به «انسان» از جنبهء تركيب هندسي آن نگاهي خواهيم افگند.
استاد «عبدالرزاق نوفل» در كتاب ارزشمندش «القرآن و العلم الحديث» ميگويد: اگر ما به انسان از نقطهء نظر شكل يا ابعاد تركيب داخلي و خارجي وي نظري بيندازيم، حقّا كه وي را در نيكوترين تقويم مييابيم؛ زيرا انسان در نيمه راه نردبان احجام قرار دارد. در زبان عربي اگر بخواهند براي يك شيء متوسّط الحجم مَثَلي بزنند، ميگويند: آن شيء در ميان «ذرّه و نجمه» قرار دارد. «ذرّه» مَثَل كوچكي و «نجمه» مَثَل بزرگي حجم يك چيز است. انسان درست مصداق همين مَثَل است؛ او در ميان ذرّه و نجمه قرار دارد.
طول انسان معادل طول دو صد هزار سلول «خليّه» از سلولهاي انساج، يا به اندازهء طول دو ميليون از ميكروبهاي عادي، يا طول دو ميليارد از جزئيّات «آلبومين» كه در پهلوي همديگر قرار داده شوند، ميباشد. در حالي كه اگر ما بزرگترين حجم را مد نظر بگيريم، بايد چهار هزار مرد را در حالت ايستاده بالاي يكديگر قرار بدهيم تا به ارتفاع كوه «ايورست» دست يابيم.
شايد كساني بگويند كه بزرگي يا كوچكي حجم مكاني انسان، داراي اهميت زيادي نيست؛ زيرا انسان با ابعاد مادي خود تفسير نميشود و نه هم با اين ابعاد تغيير ميكند، پس آنچه مهم است شخصيّت و معنويّت انسان است.
بدون شك این قضاوت درست نيست؛ زيرا علم جديد اثبات كرده است كه بُعد جسمي در انسان بسيار مهم است. از آن جمله امروزه در عرصهء دانش نوين، اين حقيقت پنهان نمانده است كه طول و عرض انسان با ويژگیهاي سلولهاي انساج و طبيعت تغييرات كيمياوي و عمليات ويرانگري و نوسازي سلولي در ساختمان عضوي وي، ارتباط ارگانيك گسست ناپذيري دارد. همين طور از آنجا كه جريان عصبي انسان با سرعت معيني منتشر ميشود، پس اگر طول قامت وي از حدّ معمول زيادتر باشد، درك عصبي او از تأثير گذارندهها و محرّكهاي خارجي نيز بطي و كند خواهد بود. و به همين دليل عكسالعملهاي وي در برابر اين محركها نيز كه تابع جريان تحرّك عصبي است، ديرتر از آنچه بايد انجام خواهد گرفت كه اين نقص بزرگي براي اوست. همين طور اگر انسان از حد معمول بسيار كوتاه تر باشد، سرايت احساس عصبي در وجودش به حدي از شتاب و سرعت خواهد رسيد كه امكان تحكّم و تفکّر مناسب را از وي خواهد گرفت و در نتيجه اين مجال برايش ميسّر نخواهد شد كه در برابر يك حركت معيّن، تصميم معيّن و به موقع را اتخاذ كند.
كما اينکه عمليّهء مستمرّ ويرانگري و نوسازي در ساختمان سلولي هر موجود زنده، متناسب با مساحت جسم و مقياس حجم مادي آن ميباشد و از همين رو فعاليت اين سيستم در حيواناتي كه حجم بزرگتري دارند، در مقايسه با حيوانات كوچكتر، ضعيفتر ميباشد. مثلاً اسب در عمليهء كيمياوي «ويرانگري و نوسازي سلولي» فعاليت كمتري از گربه دارد.
بنابراين، اگر طول قد انسان، بيشتر از وضعيت كنوني ميبود، اين امر به نقص و كمبود فعل و انفعالات كيمياوي در وجود وي ميانجاميد و ازدياد در حجم مادي، بخش بزرگي از سرعت دريافتهاي ادراكي و هم سرعت تحرك فيزيكي را از وي ميگرفت. اما اگر بالعكس، قد و قامت انسان از وضعيت فعلي آن بسيار كوتاهتر ميبود، به موازات آن سرعت فعل و انفعالات كيمياوي در وجودش نيز زيادتر ميگرديد، و لذا محتمل بود كه اين شتاب حتي به جايي برسد كه او قادر به گرفتن قلم و نوشتن توسط آن نباشد.
اگر از تركيب خارجي انساج انسان بگذريم و از تركيب داخلي وجودش سراغي بگيريم ملاحظه ميكنيم كه در تركيب داخلي وجود وي ، قلب و ريّه در داخل قفس استخواني محافظي قرار دارند كه از ستون فقرات و اضلاع سينه تشكيل يافته است، در حالي كه اعضاي رقيقه همچون مخ و نخاع كه محافظت بيشتري را ميطلبند، در صندوق هاي بزرگ محافظتي جا به جا ساخته شده اند كه علاوه بر پوشش ضخيم استخوان خارجي، بافتها و مواد سيال و لزجي داخلي نيز پوششهاي محافظتي مناسب داخلي را براي آنها به وجود ميآورند. همين گونه اعضاي زوجي وجود انسان، اعم از اعضاي زوجي بيروني و اعضاي زوجي دروني، در ابعادي كاملاً متساوي از همديگر آفريده شده اند. مثلاً كليّه ها و خصيهها از داخل؛ و ابروها، چشمها، گوشها، پستانها، دستها و پاها از خارج، هر كدام در فاصلهء كاملاً برابري از نيمهء جسم قرار گرفته اند. به طوري كه اگر شما يك خط وهمي مستقيمي را از نيمهء سر به پايين بكشيد، ملاحظه خواهيد نمود كه چشمها به طور موازي، در مسافت مساوي از اين خط قرار دارند و به همين ترتيب، بيني و گوش و غيره... اما اعضاي انفرادي نيز در موقعيت مناسب خويش كه همانا خط مياني جسم است جا گرفتهاند. مثلاً ملاحظه ميكنيم كه دهان در وسط خط مياني جسم قرار گرفته است. در تركيب داخلي نيز مشاهده ميكنيم كه قلب در يك ناحيه و كبد و طحال در ناحيهء مقابل آن اخذ موقع كردهاند.
حالا در كلّ اگر اين ساختمان را از بيرون ورانداز كرده و به اين قامت و تركيب دقيق شويم، ميبينيم كه اين تركيب، انسان را در بهترين ساختار و به تعبير قرآني در «احسن تقويم» قرار داده است.
وانگه اگر بر فرض براي يك لحظه در تركيب «احسن تقويم» انسان دست انداخته و در آن تغييراتي را ايجاد كنيم، چه رونما خواهد شد؟ به طور مثال، دو گوش انسان در موقعيتي قرار دارند كه به وي امكان شنيدن هر گونه صدايي را ميدهند؛ چه اين صدا از راست بيايد و چه از چپ. حالا اگر مثلاً دو سوراخ بيني هم مانند دو گوش، در این حد از فاصله قرار ميگرفتند، قطعاً انسان نمي توانست بوها را از يكديگر تمييز دهد، چه يك بو از سمت شمال ميآمد و بوي ديگر از سمت جنوب و در اين ميان حسّ شامّهء انسان در ميماند كه چگونه داوري كند؟ طبعاً در چنين حالتي داوري در استشمام روائح مختلفه به همان دقّتي باقي نميماند كه هم اكنون با نزديكي تنگاتنگ دو مجراي بيني به يكديگر ممكن است. همين طور اگر مثلاً چشمها در قسمت سفلاي جسم و دقيقاً بر ساق دو پا قرار ميداشتند، آيا ممكن بود كه انسان ببيند بر سر كله و صورت وي چه آمده است؟ و آيا چشمهاي قرار گرفته بر ساق دو پا از گزند گرد و خاك و پليدیهاي ديگر در امان بودند؟ و باز اگر مثلاً چشم يكي ميبود و پا و دست نيز يكي، تصور كنيد كه انسان با چه مصائبي روبه رو مي شد؟!
مثالي ديگر: مسامات جلد انسان افرازات زائد داخلي وجودش را به بيرون ميفرستند. حالا اگر وضع برعكس بود چه اتفاقي ميافتاد؟ آيا حيات انسان ممكن بود؟! وريدها و شرايين خون را در يك مسير واحدي به جريان مياندازند بدون آنکه تغيير فيزيكي وضعيت انسان در مسير حركت خون تأثيري بگذارد، حالا اگر جريان به گونهء ديگري ميبود چه ميشد؟
و شما خود ديگر اعضاي وجود انسان را نيز بر اين منوال قياس كنيد! پس بي شك كه انسان، اعجوبهء خلقت پروردگار، شاهنشين عالم خلق و صدرنشين مصطبهء «احسن تقويم» است.
@ @ @
ادامهء بحث در تقويم انسان بسيار وسيع و جلوههاي اعجاز آيهء 4 از سورهء «تين» نيز دامنهدار است. بنابراين، حتي يك نگرش گذراي كلّي به اين جلوهها و گسترهها هم كاري است فراتر و خيلي فراتر از حوصلهء اين كتاب. پس ناگزير به بيان اجمالي يك منظومه از منظومههاي اين «كهكشان عظيم خلقت» بسنده كرده و از منظومهء «عصبي» انسان سخن ميگوييم.
ما وقتي نظام پيچيدهء سيمهاي تلفون را ميبينيم در حيرت فرو ميرويم، ولي در حيرت بيشتر فرو خواهيم رفت آنگاه كه ميبينيم مثلاً ميشود كه در عرض چند ثانيه از هرات به امريكا و يا آلمان صحبت كرد. آري! پيچيدگي سيستم تليفون، ما را اين همه به حيرت مياندازد، اما اگر از پيچيدگي و وسعت نظام عصبي انسان با خبر شويم چه طور؟ آيا حيرت افزا نخواهد بود اگر بدانيم كه در طول يك شبانه روز، ميليونها خبر در سيستم لينهاي مخابرات نظام عصبي ما، از يك سو به سوي ديگر مخابره ميشود و همين خبرهاي سيستم عصبي است كه قلب را در تپندگیهاي آن، ريّه را در تنفس آن و تمام اعضاي مختلفهء بدن انسان را در فعاليتهاي آنان، رهبري و توجيه مينمايد؟ اگر اين نظام عصبي در جسم انسان وجود نداشته باشد، اجسام ما مخلوطي ناهمگون از اجزاء و اعضاي پراكندهيي
خواهد بود كه هر كدام راه خود را رفته و هر يك مسير خود را ميپيمايند، بي آنکه كوچكترين همآهنگي و نظمي بر وجود ما حكمفرما باشد!
مركز اين نظام ارتباطات، مغز انسان است و در اين مغز، يك هزار ميليون سلول عصبي وجود دارد كه از هر يك از اين سلولها به طور جداگانه يي، رشتهها يا سيمهاي عصبي به همهء نواحي جسم تمديد گرديدهاند. اين رشتهها را «بافتهاي عصبي» مينامند كه در اين بافتهاي عصبي، نظام اخذ و ارسال اخبار به سرعت هفتاد مايل در ساعت در جريان است. به وسيلهء اين بافتهاي عصبي است كه ما ميشنويم، ميبينيم، ميچشيم و هم ساير كارها و فعاليتهاي خويش را انجام ميدهيم. بلكه حتي در اينجا تنها در حوزهء «چشايي» ما سه هزار مركز «چشش» وجود دارد كه آنها را به نام «Taste Buds» مينامند. هر يك از اين سه هزار مركز به طور جداگانه، داراي لين عصبي مخصوص به خود ميباشند كه به مخ متصل است و ما به وسيلهء اين سه هزار مركز «چشايي» هست كه ميتوانيم طعمهاي مختلف را بچشيم.
همين طور در گوش انسان دههزار سلول شنوايي وجود دارد كه از طريق نظام پيچيده مخابرهء صداها به مغز، امكان شنوايي در انسان ميسّر ميشود. و در هر چشم يكصد و سي ميليون سلول دريافت كنندهء نور وجود دارد كه در اصطلاح علمي آنها را «Light Rocept0rs» مينامند و اين سيستم عظيم، مأموريت ارسال مجموعه تصويري را به مغز انسان بر عهده دارد.
در اينجا در عرصهء پوست بدن ما نيز، شبكهء عظيمي از بافتهاي عصبي حسي وجود دارد كه اين شبكهء عظيم، امكان احساس گرما و سرما را براي ما ميسّر ميگرداند، به طوري كه اگر ما يك شيء گرم را به پوست بدن خود نزديك سازيم، بيدرنگ سي هزار از سلولهاي دريافتكنندهء گرما، اين عمليه را احساس و فوراً آن را به مغز ما مخابره ميكنند و اگر يك شيء سرد را به جسم خود نزديك سازيم، دوصد و پنجاه هزار سلول دريافتكنندهء برودت، اين عمليه را احساس مينمايند و در اين هنگام است كه مغز به سرعت جريان را به مناطق مربوطه مخابره نموده فرمانهاي احساسي سرما را صادر مينمايد و همزمان فرمانهاي پي در پي ديگر نيز صادر ميشوند تا جسم بتواند از احساس سرما به لرزه در آيد، شرايين جلدي توسعه پيدا كند و در نتيجه خون بيشتري به منطقهء مورد هجوم سرما با شتاب فراوان ارسال گردد تا برا ثر ازدياد حجم خون، عمليهء گرمازايي بيشتر در آن منطقه ايجاد شود.
برعكس اگر اين سلولها احساس گرماي شديد نمايند، سيستم مخابراتي بيدرنگ به كار افتاده پيغامها را به مغز ميرساند تا در حدود سه ميليون از غدد زايندهء عرق، به تلاش و تكاپو برخاسته و به طور خودكار عرق سردي را به خارج از جلد افراز نمايند و اگر عمليهء افراز عرق انجام نگيرد قطعاً گرما كشنده تمام خواهد شد.
اين نظام عصبي در انسان، شامل چندين شاخه است؛ يك شاخهء آنكه به نام «Autonomic Branch» يا متحرك خودكار ناميده ميشود، عهدهدار انجام اعمالي در جسم انسان است كه به طور غير ارادي و به شكل خودكار انجام ميگيرند؛ همچون عمليّهء هضم غذا، تنفس و حركات قلب. و باز از اين شاخهء كلّي دو سيستم ديگر ناشي ميشوند كه يك سيستم را به نام سيستم آفرينندهء حركت يا «Sympaatchetic System» و سيستم ديگر را به نام سيستم مانع حركت يا «Payasympathetic System» مينامند كه این سيستم دومي، عمليّهء مقاومت و دفاع را بر عهده دارد.
پس اگر كارها همه به سيستم اول وا گذاشته شود، حركت قلب آنچنان زياد خواهد شد كه به مرگ انسان منجر خواهد گرديد و اگر سيستم دومي بر اوضاع مسلط گردد، قلب كاملاً از حركت باز خواهد ايستاد. پس يك نوع همآهنگي خودكار و اتوماتيك در ميان اين دو سيستم حكمفرماست كه سبب ميشود تا قلب و ساير اندامهاي تابع اين دو سيستم، كار خود را با نهايت دقّت و انسجام انجام دهند. در مواردي هم كه به فعاليت بيشتر يك سيستم نياز احساس شود، آن سيستم فوراً بر عرصهء فعاليت خود ميافزايد. مثلاً هنگامي كه شخص مبتلا به فشار خون است و قلب به نيروي كمكي بيشتري نياز دارد، بي درنگ سيستم آفرينندهء حركت «سمپاتيك سيستم» بر حجم فعاليت خود افزوده و به ياري قلب و ريههاي بيمار ميشتابد.
البته عجايب سيسم عصبي انسان و شگفتیهاي آن به حدّي است كه «علم جديد» هنوز هم كه هنوز است دست اندركار كشف افقهاي تازهيي در اين نظام عجيب و خارقالعاده ميباشد.
پس جا دارد تا يكبار ديگر در برابر آيهء 4 سورهء «تين» درنگ كنيم كه ميگويد:
]لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ[
«همانا ما انسان را در نيكوترين ساختار آفريديم»
شگفتیهاي سلول زنده
هنگامي كه قرآن كريم در آيهء مباركهء 5 سورهء طارق ميگويد:
]فَلْيَنظُرْ الإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ[
«انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است؟»
اين يك فراخوان الهي براي انسان است، بلكه حتي اين يك دستور واضح و روشني است براي انسان كه برود و در ميدان بررسي و پژوهش علمي، حقيقت و جوهرهء مادهء حيات و آفرينش خود را بشگافد.
آري؛ اين دعوت قرآني خود اشاره يي است به اينکه انسان با سير و سفر انفسي ميتواند عصارهء «حيات» و «آفرينش» خود را بشناسد. اما از تأمّل در اين فراخوان الهي فارع نميشويم كه ميبينيم آيهء ديگر در تعقيب آن، جوهر آفرينش انسان را معرفي كرده و ميگويد:
]خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ[
«او از آب جهندهء نطفه آفريده شده است»
پس اين چلنجي است قرآني براي بشر كه ميتواند برود و بررسي كند. و بايد هم برود، اما سرانجام به همان نتيجه يي خواهد رسيد كه قرآن بي درنگ بعد از طرح اين فراخوان، آن را تبيين كرده است.
بلي؛ قرآن كريم ميگويد: حقيقت حيات در انسان از نطفه آغاز ميشود. اما آيا اين نطفه چيست؟ در اينجاست كه علم جديد به ميدان آمده و در بارهء اين نطفه به بررسي و پژوهش ميپردازد.
علم جديد ميگويد كه نطفه عبارت از همان سلول زندهيي است كه در زبان عربي به آن «خليّه» و در زبان انگليسي به آن «Cell» ميگويند و علم طب آن را در بخش «Cytology» به حيث يك شاخهء مهم و بلكه مهمتر اين عرصه مورد توجّه قرار داده است. اين «سلول زنده» همانا جوهر و مادهء حيات ميباشد به گونه يي كه هر جا شما «حيات» را بيابيد، همانجا رد پاي «سلول زنده» را نيز پيدا ميكنيد.
دانشمند و متفکّر بزرگ جهان اسلام، شهيد سيدقطب «رح» در ذيل آيهء فوق در تفسير «في ظلال القرآن» ميگويد:
«اين نطفهء مجرّد از عقل و شكل و اراده و قدرت، در سير و سفر طولاني خويش، اعجوبهء عجايب خلقت است و در وجود ذرهبيني خود، چندين برابر شگفتیهايي را به همراه دارد كه ممكن است انسان از دم تولد تا هنگام مرگ با آنها رو به رو شود.
اين سلول زندهء بارور شده به اندازه يي كوچك است كه ميكروسكوبهاي پيشرفته به سختي ميتوانند آن را در معرض ديد انسان قرار دهند؛ زيرا در يك بار جهش «نطفه» ميليونها عدد از اين سلول زنده بيرون مي جهند. و به مجرد آنکه سلول فوق الذّكر در رحم زن استقرار پيدا ميكند، در تكاپوي يافتن غذا براي ادامهء حيات خويش است. به راستي كدامين نيرو است كه اين موجود ذرهبيني فاقد عقل و قدرت و اراده را به خاصيّت جويندگي و به سلاح پويندگي مسلح ساخته است؟
او در نتيجهء اين تكاپو، سرانجام در جدار رحم براي خويش غذاي پاكيزهيي از خون تازه را مييابد و همينکه از سوداي غذا آسوده شد، مرحلهء ديگري از فرايند رشد خود را با عمليهء «انقسام» آغاز ميكند و در كوران عمليهء انقسام است كه سلولهاي جديدي پديد ميآيند.
آري؛ اين سلول سادهء فاقد عقل و فاقد قدرت و اراده، ميداند كه چه بايد بكند و چه مسيري را بايد برود؛ زيرا دست تواناي آفريدگار متعال، او را به سلاح معرفت و قدرت و اراده مسلح ساخته و راه را به وي نمايانده است!
عمليهء انقسام، روند تكثر سلولها را كه همه از همان تك سلول پديد آمدهاند، به جايي ميرساند كه زمينه براي آغاز مرحلهء بعدي آماده ميشود. در اين مرحله تكليف اين سلول، اختصاص دادن مجموعههايي از سلولهاي جديد، براي بناي ركني از اركان ساختمان عظيم خلقت جسم انسان است. بلي؛ مجموعههاي مختلف راه ميافتند تا اين هيكل عظيم را بسازند؛ جمعي حركت ميكنند تا دستگاه عضلاني وي را پيريزي كند، مجموعهء ديگري به راه ميافتند تا دستگاه عصبي را بسازند، مجموعهء سوم بسيج ميشوند تا دستگاه لمفاوي را بنيان گذاري نمايند و همين طور افواج عظيم ميليوني سلولهاي زنده با آهنگ موّاجي از حركت و حيات و پويايي، هر يك به سوي ساختن ركني از اركان اساسي كاخ وجود انسان رهسپار اند.
اما تصور نكنيد كه كار به همين سادگي انجام ميپذيرد؛ زيرا در اينجا تخصصهاي نهايت دقيق و مهارتهاي فوقالعاده ظريف و پيچيده يي وجود دارد، از آن روي كه هر قطعه از قطعات استخواني جسم انسان، هر عضله از عضلات و هر عصبي از اعصاب وي، با آن ديگري شباهتي ندارد چرا كه ساختمان وجودي انسان از صنعتي بسيار دقيق، ساختاري بسيار شگفتآور و وظايفي گونهگون و متنوع برخوردار است. از اين جهت دسته ها و گروههاي سلولي كه به سمت مقاصد مختلف در حركت اند، بايد به گونه يي با وظايف و مأموريتهاي متعدد و متكثر النوعشان آشنا باشند. بايد هر گروهي كه براي ساختن يك بخش يا يك ركن خاص رهسپار ميشود، با تخصصها و مهارتهايي كه در امر ساختمان دقيق آن ركن مربوطه مورد نياز است، مجهز باشد.
آيا حيرتآور نيست كه هر سلولي از اين سلولهاي ذرهبيني، در مسير مأموريت خود راهش را به گونهء دقيق بلد است و ميداند كه بايد به كجا برود و چه بكند؟ حيرت آور نيست كه بدانيم، حتي يك سلول هم در عمق ظلمات «رَحِم» به بيراهه نميرود؟
مثلاً سلولهايي كه مأمور ساختن چشماند، به نحوي ميدانند كه چشم بايد در قسمت صورت انسان ساخته شود. اين در حالي است كه در هر يك از اين مواضع، امكان رشد و نموي چشم وجود دارد و اگر شما مثلاً سلول اوّليّهء مأمور ساختن چشم را بگيريد و در هر يك از اين مواضع زرع كنيد، در آن جا چشمي خواهد روييد! پس، از نظر شما چه كسي اين سلول را رهنمايي كرده است كه بايد به همان منطقهء مورد نظر برود و به فعاليت آغاز كند نه در جايي ديگر؟ اين بي شك دست تواناي پروردگار بزرگ است كه ميفرمايد:
] سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى. الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى. وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى.[
«نام پروردگار والاي خود را به پاكي بستاي؛ همانكه آفريد وهماهنگي بخشيد. و آنكه اندازه گيري كردو راهنمود» [أعلي/1-3)
@ @ @
شهيد سيدقطب (رح) در ادامهء مبحث فوق ميگويد: عجيبتر آنکه تمام اين سلولهايي كه به شكل انفرادي ويا گروهي دست اندركار ساختن عمارت وجود انسان اند تابع قوانين ديگري نيز ميباشند كه اين قوانين عبارت از قوانين «واحدهاي وراثت» است. سلولهاي سازندهء وجود انسان درهمان مدارهايي كه مجموعهء معيني از واحدهاي وراثت براي آنها تنظيم و ترسيم نموده است، عمل ميكنند. واحدهاي وراثت كه در مكانيزم ساختمان دروني سلولهاي ذرهبيني مستقر گرديدهاند، وظيفهء حفظ سجلّ، نوع و ويژگیهاي اجداد پدر و مادر را در تركيب اعضاي مختلف جسم جنين بر عهده دارند.
مثلاً سلول سازندهء چشم كه خود به سلولهاي فراوان ديگري منقسم ميشود تا بتواند به ساختن چشم موفق گردد، در عين انجام وظيفهء ساختن چشم، همزمان تحت شعاع اتمسفر «وراثت» تلاش ميكند تا شكل معيني از چشم را با ويژگیهاي معين ژنتيكيي كه پدر و مادر يا اجدادش دارا بودهاند، به آن ببخشد. به طوري كه كمترين انحرافي در ساختار آن چشم از ناحيهء شكل و يا ويژگیهاي معين ديگر آن، تجاوز از برنامهء دقيق مأموريتي است كه از قبل براي سلول فوق الذّكر ترسيم شده است.
شهيد سيدقطب (رح) در ذيل تفسير آيهء ديگري از همين باب در سورهء مباركهء سجده، ميافزايد: واحدهاي وراثت جا به جا شده در تركيب ساختاري سلول زنده، تئوري «داروين» در مورد «نشو و ارتقا» را از اساس ابطال ميكنند؛ تئوريي كه ميگويد: تمام انواع موجودات زنده از يك تك سلول به وجود آمدهاند كه اين تك سلول در سير تطوّر خود، به آفرينش انسان انجاميده است ولي در آنجا حلقات به هم پيوستهيي از نشو و ارتقا وجود داشته است كه اصل و ريشهء انسان اوّليه را به مثابهء حيواني كه فوق بوزينه و پايينتر از انسان فعلي است اثبات ميكند.
بدون ترديد اين نظريّه در همين نقطهء معين كاملاً نادرست است؛ زيرا كشف عوامل وراثت كه البته داروين از آنها هيچگونه شناختي نداشته است، اين تطوّر را از يك نوع به نوعي ديگر، گونهيي از مستحيل گردانيده است؛ زيرا عوامل وراثت در تركيب سلولي تمام انواع زندهجانها به گونهيي مستقر گرديدهاند كه ويژگيها و خصوصيات آن نوع را كاملاً حفظ كرده و نهايتاً اين امر را حتمي و قطعي ميسازند كه هر حيان زنده يي بايد در همان دايرهء نوعي معين خود باقي مانده و به هيچ وجه و در هيچ صورت، از آن دايرهء نوعي خود خارج نشود و به نوع جديدي تطوّر ننمايد. مثلاً گربه در اصل و اساس و ريشهء خود از همان آغاز آفرينش گربه بوده و در توالي قرون و اعصار، براي هميشه هم گربه باقي ميماند. همين طور سگ، گاو، اسب، بوزينه و... نهايتاً انسان يا هر موجود زندهء ديگري، جبراً و بر اساس عوامل واحدهاي وراثت جا به جا شده در كيان «سلول زنده»، نوعيّت خود را براي هميشه حفظ ميكنند و اگر نشو و ارتقايي هم در كار است، در كمربند همان حدود نوعي خود آن مطرح است و نه در محدودهء انواع ديگر.
آري؛ قانون وراثت باور تعدادي از ساده لوحان را كه فكر ميكردند، تئوري «داروين» در اين رابطه يك حقيقت علمي غير قابل نقض ميباشد، از اساس ويران كرد.
صاحب تفسير «في ظلال القرآن» باز هم در بحث «وراثت» در ذيل آيهء مباركهء ديگري از همين باب در سورهء «فرقان» ميگويد: «هر سلول زنده محتوي «كروموزوم» هاي متعددي است. كروموزوم، واحد عضوي مادّه و عامل انتقال صفات وراثتي ميباشد. كروموزومها و ژنها يا «واحدهاي وراثت» عوامل اساسي و قاطع در ساختار ويژگيهاي موجود زنده و از جمله انسان ميباشند. در اين ميان «سيتوپلازم» يعني مادهء «پروتوپلازمي» كه گرداگرد هستهء سلول زنده را گرفته است، در حقيقت عبارت از تركيبات كيمياوي عجيبي است كه بر پيرامون «ژن» ها و «كروموزوم» ها حلقه زده است. دقّت و ظرافت «ژن»ها يا «واحدهاي وراثتي» كه مسؤول اصلي تعيين ويژگیهاي فردي، حالات رواني، تعيين رنگ و جنس و فصل تمام موجودات زندهء روي زمين ميباشند تا بدانجاست كه اگر همهء آنها را جمع كرده و در يكجا قرار دهيم، حجم آنها كمتر از حجم نوك يك «انگشتوانه» است. در واقع همين «ژن» است كه كليدهاي اصلي خواص تمام بشر، حيوانات و نباتات را تشكيل ميدهد و همين «ژن» است كه ساختمان نوع موجود زنده و سجل و سوانح اسلاف آن را حفظ مينمايد. همانطوري كه ريشه، ساقه، برگ، گل و ميوه خاص هر نباتي را تعيين ميكند. به همين گونه شكل، پوست، مو، رنگ، و خصوصيات تمام حيوانات و از جمله انسان در پرتو عملكرد اين زنجيرهء ژنتيكي معين و مشخص ميگردند.
@ @ @
آيات 5 تا 7 سورهء «طارق» همچنان محور تجليات اعجازي قدرت و صنع پروردگار متعال در آينهء علم جديد است. آياتي كه از راز اصلي «حيات» پرده برميدارد.
«أ ـ ويلسون» دانشمند معروف در كتاب «اثر سلول زنده در تطوّر و و راثت» ميگويد: «هر مشكلي كه متعلق به حيات باشد در نهايت امر، راه حل خود را در سلول زنده پيدا ميكند چرا كه موجود زنده در واقع، چيزي جز سلول زنده نيست».
دكتور «كلاونس كوك ليتل» ميگويد: «اگر ما مفهوم فعاليت و جنب وجوش بزرگ و متنوع را در يك شهر بزرگ درك كنيم اين يك امر غيرطبيعي نيست، اما شايد باور نكنيم كه اجسام ما يك عمليهء عظيم بسيار پيچيدهتر از حجم فعاليتهاي متنوع در يك شهر بزرگ را با آرامي و ادب، سازمان ميدهند. عمليهء عظيمي كه در آن همه چيز را ميتوان يافت، از صنعت ذخيرهسازي گرفته تا مخابرات، ترانسپورت، پوليس، ادارهء تنظيف، ادارهء توليد غذا، كارخانهء كنترل دما و سرما و سيستم اداره و رهبري. اگر ما بپذيريم و يا نپذيريم، اين حقيقت روشني است كه در سلول زنده رونما ميشود».
دانشمند ديگري به نام «راتكليف» ميگويد: «در لحظه يي كه عمليهء باروري انجام مي گيرد، در همان لحظه سلول زندهء ذرهبيني نوع مخلوق بشريي را كه حيات آن در حال تحقق است با دقّتي بي مانند تعيين مينمايد. حتي رنگ چشم و تموجات موهاي اين موجود نيز از نظر دور نميماند. البته علم هنوز هم از درك اسباب و انگيزههايي كه تخمك زن را وادار به اتحاد با حيوان منوي مرد ميسازد عاجز است. يعني اينکه چه انگيزه يي عامل آن ميشود كه تخمك زن بعد از اينکه به سرحد پختگي ميرسد، خود را از نصف مادهء خويش آزاد نموده و با حيوان منوي مرد (اسپرم) كه او نيز نيمي از وجود خود را رها مينمايد، يكجا يا متحد ميشوند و تنگ در آغوش همديگر نطفهء ذره بيني عجيبي را مي سازند كه حجم آن بي نهايت كوچك است؛ كوچكتر از آنچه شما تصور ميكنيد، چرا كه وزن اين نطفه فقط 15 جزء از ده ميليون جزء يك گرام است. ولي آيا شگفتآور نيست كه این جزء نهايت ذرهبيني، در هنگام تولد حد اوسط 3 كيلوگرم وزن دارد؟ شگفتآور نيست كه اين نطفهء واحد در داخل رحم شروع به تكثّر نموده و تا مرز 200 ميليون سلول زنده گسترش پيدا مينمايد؟
اما تصور نكنيد كه اين نطفهء ذره بيني همين طور يك موجود ساده يي است، چه به رغم اين كوچكي خود، دنياي عظيمي از رمز و رازهاي حيات را در خود نهفته دارد؛ از جمله اينکه همين يك نطفه ذرهبيني با عمليهء «انقسام» خود، دست به تشكيل دو گروه سلولي ميزند؛ يكي سلولهاي ثابت كه براي ساختن اعضايي چون مغز، پوست، غدد داخلي، انساج، غضروفها و غيره با هم متحد ميشوند. و ديگري سلول هاي سرخ و سفيد خون. چنانکه نطفه يا سلول زنده، دو نوع ديگر از مسؤوليت را نيز بر عهده ميگيرد؛ يكي مسؤوليت تدوير و تهيهء محل مسكوني خاص و تهيهء غذاي خويشتن و ديگري مسؤوليت آن در قبال اجتماع سلولي.
در بخش اول اين مسؤوليت، وظايف مختلفي از قبيل تناول غذا و پاكساختن فضلات قرار دارد و در بخش دوم كمك به امر سازندگي سلولهاي ديگر در اجنداي كاري آن قرار دارد. مثلاً سلولهاي بانكراس به توليد مستمر ذخاير كوچك ماده انسولين ميپردازند كه اين ماده كنترول كنندهء قند وجود است. سلولهاي روغنساز، قطرات كوچكي از روغن را ميسازند تا به عنوان مادهء سوخت جهت گرمسازي بدن مورد بهرهبرداري قرار گيرد. سلولهاي معده، سازندهء تيزابها و مخمرات ديگري هستند كه به عضم غذا كمك مينمايند و سلولهاي خون، يك حركت مسؤولانه سريع و پويا را در مناسبتهاي مختلف دارا ميباشند. مثلاً به مجردي كه جسم انسان مجروح گردد و ميكروبها شروع به تكثر نمايند، سلولهاي سازندهء خون دست به كار توليد فوق العاده گرديده و به كميّتهاي بزرگ و صدها هزار بار بيشتر از آنچه كه براي رويارويي با دشمن مورد ضرورت است، خون توليد مينمايند.
هنوز هم دانشمندان در برابر اين «سلول ذرهبيني» حيران ايستادهاند و حتي هنوز هم نميتوانند عامل انقسام سلول عادي را به سلولهاي متعدد، با وظايف متعدد و گونه گون آن دريابند.
هنوز هم دانشمندان، در برابر راز تجمع سلولها كه در اصل از يك سلول واحد به وجود آمده و سپس براي انجام وظايف و مأموريتهاي مختلف، به ميدانهاي مختلف رهسپار ميشوند و اما در نهايت باز هم يك هدف واحد را كه همانا ساختن جسم انسان است تعقيب مينمايند، حيران و مبهوت ايستادهاند.